مجید رجبی
با سرشکت شد دلم دربین مژگانت اسیر
بیش از این با اشک برمن راه میدان را مگیر
خوب میدانم که قبل از رفتنم جان میدهی
رنگ رخساره خبر ها دارد از سر ضمیر
خواهرا درپیش چشمانم به خود لطمه...
نوع: ارسال ها; کاربر: norasteh
مجید رجبی
با سرشکت شد دلم دربین مژگانت اسیر
بیش از این با اشک برمن راه میدان را مگیر
خوب میدانم که قبل از رفتنم جان میدهی
رنگ رخساره خبر ها دارد از سر ضمیر
خواهرا درپیش چشمانم به خود لطمه...
سید حمیدرضا برقعی
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تــــــــو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر بدستت تنگ بوده
محمد صادق میرزایی
من از موی پریشانت پریشان ترنمی بینم
زآه شعله خیز خویش سوزان تر نمی بینم
شنیدم اتهامی سخت بر ایمان تو بستند
...و در حالی که من از تو مسلمان تر نمی بینم
همیشه نیست شرط...
قاسم نعمتی
مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم
سایه ات تا برسرم باشد خدارا شاکرم
دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
توشبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو...
امیرحسین محمودپور
گریه هایم اگرچه کاری نیست
چه کنم؟ غیر گریه کاری نیست
بعد عمری کنار هم بودن
می روی و مرا نگاری نیست
فصل سرد خزان عمرم شد
باغ من را دگر بهاری نیست
علی اکبر لطیفیان
ک روح واحدند،ولی ازبدن،جدا
دراتحاد نیست "تو" از "او" و "من" جدا
این دو،دو نیستند،تجلی وحدتند
پس باطنا یک اند ولی ظاهرا جدا
جسمش کنارخیمه وروحش کنارعرش
اینگونه هیچکس نشد...
علی اکبر لطیفیان
باطن ترین من،نه،خداحافظی مکن
هرچندظاهرا،نه،خداحافظی مکن
من نیمه ی توام جلویت ایستاده ام
با نیم خویشتن،نه،خداحافظی مکن
یک اهل بیت را ته گودال می بری
ای خمس"پنج...
علی اکبر لطیفیان
بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد
تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد
همینکه از طرف جمعیت دو تا چکمه
رسید اول...
یوسف رحیمی
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم
نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال
عمه میگفت تن بی...
محمدرضا شمس
ز بس که نیزه نشسته به جسم پرپر تو
ورق ورق شده در قتلگاه دفتر تو
چقدر نیزه شکسته کنارت افتاده
چقدر تیر فرو رفته بین پیکر تو
هنوز از گلویت خون تازه می آید
هنوز بر سر نی جاری...