علی اکبر لطیفیان

خوب است هرعاشق قرنی داشته باشد

دردست عقیق یمنی داشته باشد
گرمیل به قربان شدنی داشته باشد
بد نیست که معشوق « لن » ی داشته باشد

این جذبه عشق است که رد کردمت اینجا
ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا

توفرق نداری به خدا با پسرخویش
اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش
خوب است نقابی بزنی برقمرخویش
تا قوم زمینت نزند با نظرخویش

آخرتوشبیه حسنی،حرزبیانداز
تویوسف صحرای منی،حرزبیانداز

ماه از روی چون ماه تو وامانده دهانش
زلف توپریشان شد و دادند تکانش
حق دارد عمو این همه باشد نگرانش
این ازرق شامی وتمام پسرانش

کوچکترازآنند به جنگ توبیایند
گرجنگ بیایند به چنگ تومیایند

زن ها چقدرموی پریشان توکردند
ازبس که دعا برتو و بر جان توکردند
وقتی که نظربرقد طوفان توکردند...
وقتی که نگه برتو و میدان توکردند

...
گفتند:نبردش چه نبردی است!ماشالله
این طفل حسن زاده چه مردی است!ماشالله

بالای فرس بودی و بانگ جرس افتاد
بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد
ازهرطرفی بال وپرت درقفس افتاد
سینه ت که صدا کرد،عمو از نفس افتاد

اززندگی ات ،آه، تو را سیرنکرده؟
چیزی وسط سینه ی تو گیرنکرده؟

میل تو به شوق آمد وضرب المثلت کرد
آئینه جنگیدن مرد جملت کرد
آنقدرعسل گفتی و مثل عسلت کرد
با زحمت بسیار عمویت بغلت کرد

ازبسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد
اندام تودربین عسل ریخت کش آمد

دور و برت آنقدرشلوغ است که جانیست
خوبی ضریح تو به این است جدانیست
برگیسوی توخون جبین است،حنا نیست
نه ...بردن این پیکرتوکارعبا نیست

بایدکه کفنپوش بلندت بنمایم
آغوش به آغوش بلندت بنمایم

یک لحظه تو پاشو بنشین...جان برادر
آخرچه کنم ماه جبین ...جان برادر؟
تا پامکشی روی زمین...جان برادر
ازکاکل تومانده همین؟...جان برادر

جسم توزمین است .عمومی رودازدست

تومی روی ازدست ،عمومی رودازدست


منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون