پادشه خوبان

اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي

در آرزوي رويت ,بنشسته به هر راهي
صد زاهد و صد عابد ,سر گشته سودايي

مشتاقي و مهجوري ,دور از تو چنانم كرد
كز دست نخواهد شد پايان شكيبايي

اي درد توام درمان در بستر ناكامي
وي ياد تو ام مونس در گوشه تنهايي

فكر خود راي خود در امر تو كي گنجد
كفر است در اين وادي خود بيني و خود رايي

در دايره فرمان ما نقطه تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي

گستاخي و پر گويي تا چند كني اي فيض
بگذر تو از اين وادي تن ده به شكيبايي