روز و شب منتظرم تا كه ز دلبر خبر آيد
دلبرم از پس اين پرده ي غيبت به در آيد
خلق گويند كه آيد، تو مخور غصه وليكن
ترسم آخر كه به وصلش نرسم،‌عمر سرآيد
بارالها به دلم نيست دگر تاب فراقش
چه شود كز كرمت اين شب هجران به سر آيد
همچو يعقوب نشستم سر راهش من محزون
تا كه از يوسف گمگشته ي زهرا خبر آيد