سید حمیدرضا برقعی

نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تــــــــو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر بدستت تنگ بوده




میثم حمیدی

وزید در تن صحرا صدای سرگردان
صدای محو صدای رهای سرگردان

پرنده‌ایست که در گردباد افتاده است
گرفته هر طرفش را بلای سرگردان

صدای خسته فرورفت در هجوم غبار
و در پی‌اش نگران چشم‌های سرگران

به رد ریخته پَر نگاه می‌کردند
و روی خاک پُر از رد پای سرگردان

اگر ز حمله امواج بشکند کشتی
بگو کجا برود ناخدای سرگردان

و تکه تکه صدا بر زمین فرو می‌ریخت
که بی‌قرار رسید آشنای سرگردان

صدا بلند شد و پَر کشید و تنها ماند
میان حیرت صحرا صدای سرگردان

منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون