12- طلا شدن خاك:

اسماعيل بن عباس هاشمى مى گويد: روز عيدى خدمت حضرت محمد جواد عليه السلام رفتم و به آن جناب از تنگى معاش شكايت كردم آن حضرت مصلاى خود را بلند كرد و از خاك سبيكه اى از طلا برگرفت يعنى خاك به بركت دست آن حضرت پاره طلاى گداخته شد پس به من عطا كرد آنرا به بازار بردم شانزده مثقال بود(15).

13- جاى انگشت بر سنگ :

در بعضى دلائل (امانت ) آن حضرت است و نيز روايت كرده از عمر بن يزيد كه گفت ديدم امام محمد تقى عليه السلام را پس گفتم يابن رسول الله علامت امام چيست ؟ فرمود آن است كه اينكار را به جا آورد پس دست خود را بر سنگى گذاشت و جاى انگشتانش در آن سنگ ظاهر شد(16).

14- نرم شدن آهن:

رواى گفت : ديدم كه حضرت جواد عليه السلام آهن را مى كشيد بدون آنكه آنرا در آتش بگذارد و سنگ را با خاتم خود نقش مى كرد(17).
جوادالائمه و جهاد فرهنگى
روسياهى يحيى بن اكثم و عباسيان در مجلس عقد:
بنا به نقل مرحوم شيخ مفيد از ريان بن شبيب وقتى كه ماءمون مى خواست دخترش ام فضل را به همسرى امام جواد عليه السلام درآورد، قبول موضوع بر عباسيان بسى سنگين بود چرا كه آنان نگران بودند كه اين امر باعث انتقال حكومت به علويان شود براى همين آنها به پيش ماءمون رفتند و گفتند تو را به خدا قسم مى دهيم كه از اين تصميم منصرف شو و بار ديگر ما را در غم انتقال قدرت از عباسيان به علويان مبتلا نكن ، در گذشته كه على بن موسى را وليعهد كردى همه هراسان و نگران بوديم تا خدا ما را از آن كفايت نمود، حال براى نامزدى دخترت ام فضل يكى از عباسيان را اختيار كن .
ماءمون جواب داد: اما اختلاف ميان شما و علويان ، سبب و باعث آن شما بوده ايد اگر منصفانه رفتار مى كرديد آنها بر شما برترى داشتند، پيشينيان من كه با علويان بدرفتارى كردند قطع رحم نمودند من از اين كار به خدا پناه مى برم ، از اينكه على بن موسى را وليعهد خويش كردم پشيمان نيستم ، از او خواستم كه به جاى من خلافت كند ولى قبول نكرد قضاى حتمى خداوند جاى خويش گرفت و كان امرالله مقدورا بدرستى كه دانشمندترين ، سياستمدارترين و فتنه جوترين خليفه عباسى ماءمون عليه الهاويه است در محضر عباسيان كه همگى از دسيسه هاى او مطلع و در واقع صحنه گردان فتنه بودند چنين خود را بيگانه و خيرخواه جلوه ميدهد ببينيد با مردم عوام بى چاره چه مى كرد؟
اما اينكه ابوجعفر را به دامادى خويش برگزيده ام ؟ بخاطر اينكه او با وجود كمى سن در فضل و دانش و اعجوبه بودن برتر از همه است اميدوارم كه زمينه اى فراهم شود تا ديگران نيز همچون من بر مراتب فضل و برترى ايشان مطلع شوند.
عباسيان بار ديگر كمى سن آن حضرت را بهانه كرده و گفتند: اگر چه رفتار اين جوان و كمالاتش ترا به اعجاب واداشته ولى سن او كم است ، با معلومات فقهى آشنا نيست ، مدتى صبر كنيد تا تحت تربيت قرار گيرد بعد عزم خويش را عملى نمائيد.
ماءمون جواب داد: واى بر شما من به منزلت اين جوان از شما داناتر هستم ، اين جوان از اهل بيتى هست كه دانش آنها از جانب خدا و الهامات الهى است . همواره پدرانش در دانش دين و ادب از رعيت بى نياز بودند رعيتى كه عملشان به كمال نرسيده است ، اگر او را قبول نداريد امتحانش كنيد تا مراتب علم و كمالاتش روشن شود.
گفتند قبول داريم مى آزمائيم .
اجازه دهيد دانشمندى را بياوريم تا در محضر شما از علم فقه و شريعت از او سؤ ال نمايد اگر از عهده امتحان برآيد بركار وى اعتراضى نداريم و فضل ايشان بر همه ما معلوم مى شود وگرنه از پيامد ناخوشايند اين كار ايمن خواهيم بود، ماءمون پذيرفت و جلسه به پايان رسيد.
آنان پس از بازگشت از پيش ماءمون ، به شور نشسته و به توافق رسيدند كه از قاضى نامى و مشهور يحيى بن اكثم دعوت نمايند تا در پيش ماءمون سئوالى از امام جواد عليه السلام بپرسد كه عاجز شود و به او وعده دادند كه پول كلانى خواهند داد لذا يحيى بن اكثم پذيرفت كه اين كار را انجام دهد. آنگاه به نزد ماءمون برگشته و آمادگى خويش را اعلان كردند.
در روز معين ، مجلس آماده شد، هر كس درجاى خود قرار گرفت يحيى بن اكثم نيز آمد، ماءمون گفت براى ابوجعفر عليه السلام تشك و ساده اى (رختخواب ) انداختند و دوتا متكا گذاشتند، حضرت جواد عليه السلام و ماءمون در كنار هم نشستند، يحيى بن اكثم نيز روبروى امام جواد نشست و مردم نيز طبق مقامشان هر يك در جاى خويش قرار گرفته بودند.
يحيى ابن اكثم گفت : يا اميرالمؤمنين اجازه مى فرمائيد كه از ابوجعفر سئوال بكنم ؟ گفت : از خودش اجازه بگير.
يحيى به آن حضرت گفت : فدايت شوم اجازه مى فرمائى مساءله اى بپرسم ؟
فرمود: اگر مى خواهى بپرس .
يحيى گفت : خدا مرا فدايت گرداند اگر فردى در حال احرام شكارى را بكشد حكمش چيست ؟ (يادآورى اين نكته خالى از لطف نيست كه اين دانشمند معاند از روى عمد يك مساءله اى را انتخاب كرده بود كه فروع متعدد دارد و اگر بعضى از فروع جواب داده شود مى شود بحث را پيچاند و فروعات ديگر را طرح كرد، البته غافل از اينكه اين خاندان علم با شير مادر به جانشان ره يافته و با افاضات الهى از دانش ديگران بى نياز و همواره بر ذروه كمال علمى درخشيده و خواهند درخشيد.
امام جواد عليه السلام فرمودند: در حل كشته يا در حرم ؟ عالم به حرمت بوده يا جاهل ؟ از روى عمد كشته يا اشتباه ؟ آزاد بوده يا غلام ؟ صغير بوده يا كبير؟ اين اولين صيد او بوده يا بيشتر؟ آن صيد از پرندگان بوده يا غير آنها؟ كوچك بوده يا بزرگ ؟ شخص محرم بر اين عمل اصرار دارد يا پشيمان شده ؟ شب اين عمل را انجام داده يا روز؟ احرام عمره بوده يا احرام حج ؟
يحيى از شيندن اين فروع و مسائل متحير و نشانه عجز و زبونى در قيافه اش ‍ آشكار شد و زبانش به لكنت افتاد و امر براى اهل مجلس روشن شد كه او حريف حضرت جواد عليه السلام نيست .
ماءمون گفت : خداى رابخاطر اين نعمت و درستى تشخيص خودم حمد مى كنم ، آنگاه رو به عباسيان كرد و گفت : اكنون آنچه را كه منكر بوديد بر شما روشن شد؟
آنگاه ماءمون از امام خواست كه خطبه بخواند و امام خطبه خواند و عقد ام الفضل ميان ايشان و ماءمون واقع گرديد و صداق او را مبلغ پانصد درهم كه با مهريه جده اش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها برابر بود مقرر فرمود.
وقتى كه عقد جارى شد خدمتگزاران و اطرافيان ماءمون آمدند و با غاليه (ماده خوشبو) محاسن خواص اهل مجلس را خوشبو كردند سپس نزد ساير اهل مجلس رفتند و آنها را نيز معطر ساختند و بعد سفره و خوانهاى طعام آوردند و مردم غذا خوردند و ماءمون مطابق شاءن هر گروهى جايزه داد و غير از خواص بقيه مردم پراكنده شدند.
آنگاه ماءمون از حضرت جواد عليه السلام تقاضا كرد در صورتى كه مايل باشيد جواب مسائل شخص محرم را بفرمائى تا بهره مند شويم .
حضرت فرمودند: اگر محرم صيدى را در غير حرم بكشد و آن از پرندگان بزرگ باشد يك گوسفند كفاره آن خواهد بود كه بايد قربانى كند، اگر آن صيد در حرم باشد بايد دو گوسفند قربانى كند، اگر جوجه اى را در حل بشكد بايد يك بره كه از شير گرفته شده قربانى نمايد، ولى قيمت آن جوجه بر او واجب نيست وليكن اگر جوجه را در حرم بكشد كفاره اش يك گوسفند و قيمت جوجه است .
اگر صيد از حيوانات وحشى مثل الاغ وحشى باشد بايد يك گاو قربانى كند، اگر صيدى كه كشته شترمرغ باشد بايد يك شتر قربانى كند.
كفاره كشتن صيد بر عالم و جاهل مساوى است . اگر عمدا صيد را بكشد گناه كرده ، ولى چنانچه از روى اشتباه باشد چيزى بر او نيست .
كفاره فرد حر بر خودش واجب است و كفاره غلام بر مولاى او واجب مى شود براى صغير كفاره نيست ، ولى بر كبير كفاره واجب است .
شخصى كه پشيمان شود بعد از كفاره عقاب آخرت ندارد ولى آنكه بر كشتن صيد اصرار ورزد دچار عذاب آخرت نيز مى شود.
ماءمون كه از تبيين و تشريح احكام فروع اين مسئله شوق زده شده بود گفت : احسنت يا اباجعفر خداوند براى تو خير بخواهد اگر صلاح مى دانيد شما نيز سؤ الى از يحيى بن اكثم بپرسيد؟
امام فرمود: سؤال بكنم ؟
يحيى (كه حساب كار دستش آمده بود) گفت : فدايت شوم ميل ميل شماست اگر از من چيزى بپرسى چنانچه بلد بودم جواب مى دهم وگرنه از خود شما ياد مى گيرم .
امام فرمود: چه مى گوئى درباره اين مسئله كه:
مردى در اول روز به زنى نگاه كرد كه بر او حرام بود، چون آفتاب بلند شد آن زن بر او حلال گرديد همين كه ظهر شد بر او حرام گرديد وقتى به موقع عصر فرا رسيد حلال شد وقتى آفتاب غروب كرد حرام گشت ، در زمان عشا حلال شد وقتى نصف شب شد حرام گرديد، چون فجر طلوع كرد بر او حلال شد اين چطور زنى است ؟ به چه علت حلال و حرام گرديد؟
يحيى كه حسابى گيج شده بود، گفت : به خدا سوگند قسم كه من جواب اين مسئله را نمى دانم شما بفرمائيد تا ياد بگيرم .
حضرت جواد عليه السلام فرمود: اين زن كنيزى است و آن مرد اجنبى و نامحرم است .
اول صبح نگاه كردن آن مرد به آن زن (براى اينكه نامحرم بود) حرام بود.
چون آفتاب بلند شد آن كنيز را خريد بر آن مرد حلال شد. موقع ظهر آن كنيز را آزاد كرد حرام شد. وقت عصر آن زن را تزويج كرد حلال شد. موقع غروب به سبب ظهار (كه شوهر به همسرش بگويد پشت تو نظير پشت مادر من باشد) حرام شد زمان عشا چون كفاره ظهار را داد حلال گرديد نصف شب آن زن را طلاق داد حرام شد، چون طلوع فجر فرا رسيد رجوع كرد لذا آن زن بر آن مرد حلال شد.
آن گاه ماءمون به حاضران در مجلس روى كرد و گفت : در ميان شما كسى هست كه اين مساءله چنين جواب دهد؟گفتند: نه والله اميرالمؤمنين به راءى خود داناتر است .
ماءمون گفت : واى بر شما، اهل بيت از نظر فضل و كمال درميان مردم ممتازند و كمى سن مانع فضيلت ايشان نمى شود(18).
بیان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صميمى و همنشين ابن ابى داود نقل شده كه گفت : روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حاليكه اندوهگين بود درباره حزنش ‍ بااو سخن گفتم ، گفت : امروز دوست داشتم كه بيست سال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از اين سياه (بنا به نقلى چهره ايشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام در نزد اميرالمومنين ثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خليفه از نحوه تطهير آن دزد به سبب اجراى حد سوال كرد و براى همين موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن على عليه السلام را هم احضار كرد از ما پرسيد كه قطع دست از كجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خليفه گفت : دليل آن چيست ؟
گفتم : براى اينكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر اين فرمايش خداى تعالى در تيمم كه : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم(19) و با من عده اى در اين فتوى اتفاق كردند. و ديگران گفتند: بلكه واجب است كه از آرنج قطع شود.
خليفه : گفت دليل بر آن چيست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ايديكم الى المرافق(20) و اين دلالت دارد براينكه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خليفه روى كرد به امام جواد عليه السلام و گفت :اى اباجعفر در اين موضوع چه مى فرمائيد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين قوم در اين باره سخن گفتند خليفه گفت : آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چيست ؟
امام عليه السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين مرا معاف دار.
خليفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه رأى و نظرت را بيان فرمائى .
- گفتنى است كه شايد اين همه اصرار آن خليفه بد ذات براى تحريك حسد علماى دربار و مدعيان فقاهت بر عليه حضرت جواد عليه السلام بود - امام فرمودند: حال كه سوگند دادى مى گويم كه همه آن ها اشتباه كردند در اين مورد سنت است همانا واجب است كه از پيوند استخوانهاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمايند.
خليفه گفت : دليل اين حكم چيست ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: سجده بر هفت عضو هست ؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانيكه دستش از مچ دست بريده شود يا از آرنج براى اين دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نمايد و خداى متعال فرمود: و ان السماجد لله (21) مسجدها از آن خداست يعنى اين اعضاى هفتگانه سجده مسجد از آن خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد از مفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست .
ابن ابى داوود گويد: در آن لحظه من قيامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زنده نبودم .
- حال ببينيد سرانجام حسد اين عالم بى عمل دربارى را كه با وجود يقين به صحت حكم امام براى آن كه مبادا پذيرش و مقبوليت اين چراغ هدايت برخوردار از علم لدنى بازار وى را كساد كند به چه جنايتى هولناك دست مى زند و در لباس نصيحت و خيرخواهى خليفه جائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد عليه السلام تحريك مى كند چه بدفرجامى كه اين بدبخت براى خود تدارك ديد از شر حسد و شيطنت حسودان به خداوند پناه مى بريم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خيرخواهى اميرالمؤمنين بر من واجب است چيزى را مى گويم كه مى دانم به سبب آن به آتش داخل مى شوم .
خليفه گفت : آن چيست ؟
گفتم : زمانيكه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقيهان رعيتش و دانشمندان آنها را براى امرى كه از امور دين واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم اين مسئله سؤ ال مى كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گويند و در حاليكه در مجلس خليفه اهل بيت او، فرماندهان ، وزراء و كاتبان هستند مردم از بيرون در آن را مى شنوند سپس قول وفتواى همه آنها را كنار مى گذارد به خاطر قول مردى كه قسمتى از اين امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جواد عليه السلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خليفه است و سپس به حكم ايشان كه برخلاف حكم فقهاست دستور مى دهد؟! اين چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خليفه تغيير كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت : خداوند به سبب اين خيرخواهى به تو جزاى خير دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرايش دستور داد كه امام جواد عليه السلام را به منزلش دعوت نمايد پس او دعوت كرد امام عليه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در مجالس شما حضر نمى شوم .
آن وزير گفت : من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش ‍ خانه ام قدم گذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جويم و فلانى از وزراى خليفه دوست دارد شما را ملاقات نمايد و با اصرار به امام عليه السلام قبولاند و ايشان را مسموم كرد(22).

پى‏نوشتها:

1- فرازهايى از زيارت امام محمد تقى - مفاتيح الجنان ص 880.
2- شجاع الدين ابراهيمى .
3- مؤ يد در ص 205، مدايح و مراثى .
4- اثبات الوصيه ، مسعودى ص 210 - عيون المعجزات - اصول كافى ج 1 ص 320 - ارشاد ص ‍ 318.
5- اثبات الوصيه ، ص 210.
6- مناقب ابن شهرآشوب - ج 4، ص 377
7- اثبات الوصية ص 210.
8- بحارالانوار ج 50، ص 15.
9- كافى ، ج 1، ص 492.
10- روضة الواعظين مجلس 26، مناقب ج 4، ص 379.
11- مناقب ج 4، ص 379 - تهذيب الاحكام شيخ طوسى - ج 6، ص 90 باب 37
12- زندگانى حضرت امام جواد و جلوه هاى ولايت - مدرسى چهاردهى ص 23 و 22.
13- تحفة الازهار فى نسب انبياء الائمه الاطهار- دلائل الامامه ص 209
14- ارشاد مفيد ص 316.
15- دلائل الامامه ص 209.
16- ثلاثة ائمه ، ص 56، نورالابصار، ص 282
17- جنات الخلود، چاپ تهران .
18- اصول كافى ، ج 1 ص 323، حديث 14
19- انوارالبهيه ص 124.
20- اثبات الوصيه ص 210.
21- اصول كافى ج 1، ص 321، حديث 9 انوار البهيه ص 125، اثبات الوصيه 211.
22- ارشاد ص 318.

منبع:زندگانی امام جواد علیه السلام