این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست

آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طنازسیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست

آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگزبه دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست

در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که درکلگری ونیس وپکن نیست

در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که درساحل دریای عدن نیست

در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که درنافه ی آهوی ختن نیست

آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست

آوارگی و خانه به دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش دراین دیرکهن نیست

من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.

هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سروروح به تن نیست.

پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.

هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرزپر از چین وشکن نیست

این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رودچه زیباست ولی رود تجن نیست

این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست