دوره سردخانه فریونی   دوره بویلر و مشعل   دوره سررخانه آمونیاکی  دوره چیلر جذبی      دوره چیلرتراکمی   دوره کولرگازی اسپلیت
 
صفحه 3 از 9 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 82

موضوع: داستانها و جکهای مدیریتی

  1. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #21 2012/07/12, 02:51
    مدیریت زمان: :():

    يك كارشناس مديريت زمان كه در حال صحبت براي عده اي از دانشجويان رشته بازرگاني بود، براي تفهيم موضوع، مثالي به كار برد كه دانشجويان هيچ وقت آن را فراموش نخواهند كرد.

    او همانطور كه روبروي اين گروه از دانشجويان ممتاز نشسته بود گفت: "بسيار خوب، ديگر وقت امتحان است!"
    سپس يك كوزه سنگي دهان گشاد را از زير زمين بيرون آورد و آن را روي ميز گذاشت.
    پس از آن حدود دوازده عدد قلوه سنگ كه هر كدام به اندازه ي يك مشت بود را يك به يك و با دقت درون كوزه چيد.
    وقتي كوزه پر شد و ديگر هيچ سنگي در آن جا نمي گرفت از دانشجويان پرسيد:

    "آيا كوزه پر است؟“
    همه با هم گفتند: بله
    او گفت: "واقعاً؟“

    سپس يك سطل شن از زير ميزش بيرون آورد. مقداري از شن ها را روي سنگ هاي داخل كوزه ريخت و كوزه را تكان داد تا دانه هاي شن خود را در فضاي خالي بين سنگ ها جاي دهند.

    بار ديگر پرسيد: "آيا كوزه پر است؟“
    اين بار كلاس از او جلوتر بود، يكي از دانشجويان پاسخ داد:
    "احتمالا نه"
    او گفت: "خوب است" و سپس يك سطل ماسه از زير ميز بيرون آورد و ماسه ها را داخل كوزه ريخت.

    ماسه ها در فضاي خالي بين سنگ ها و دانه هاي شن جاي گرفتند. او بار ديگر گفت:
    "خوب است"
    در اين موقع يك پارچ آب از زير ميز بيرون آورد و شروع به ريختن آب در داخل كوزه كرد تا وقتي كه كوزه لب به لب پر شد. سپس رو به كلاس كرد و پرسيد :

    "چه كسي مي تواند بگويد نكته اين اين مثال در چه بود؟"

    يكي از دانشجويان مشتاق دستش را بلند كرد و گفت: اين مثال مي خواهد به ما بگويد كه برنامه زماني ما هر چقدر هم كه فشرده باشد، اگر واقعا سخت تلاش كنيم هميشه مي توانيم كارهاي بيشتري در آن بگنجانيم.

    استاد پاسخ داد: ‍"نه!
    نكته اين نيست، حقيقتي كه اين مثال به ما مي آموزد اين است كه اگر سنگ هاي بزرگ را اول نگذاريد، هيچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهيد يافت.

    سنگ هاي بزرگ زندگي شما كدام ها هستند؟
    فرزندتان، محبوبتان، تحصيلتان، روياهايتان، انگيزه هاي با ارزش، آموختن به ديگران، انجام كارهايي كه به آن عشق مي ورزيد، زماني براي خودتان، سلامتي تان و ..."

    به ياد داشته باشيد كه ابتدا اين سنگ ها ي بزرگ را بگذاريد، در غير اين صورت هيچ گاه به آن ها دست نخواهيد يافت.

    اگر با كارهاي كوچك (شن و ماسه) خود را خسته كنيد، زندگي خود را با كارهاي كوچكي كه اهميت زيادي ندارند پر مي كنيد و هيچ گاه وقت كافي و مفيد براي كارهاي بزرگ و مهم (سنگ هاي بزرگ) نخواهيد داشت.

    پس امشب يا فردا صبح، هنگامي كه به اين داستان كوتاه فكر مي كنيد، اين سوال را از خود بپرسيد:

    "سنگ هاي بزرگ زندگي من كدام اند؟”

    آنگاه

    اول آنها را در كوزه خود بگذاري
    M a H d I آنلاین نیست.

  2. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #22 2012/07/12, 02:52
    تغییر شکل جمله
    متن حكايت
    روزي مرد كوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته بود و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده مي‌شد: "من كور هستم لطفا كمك كنيد."
    روزنامه‌نگار خلاقي از كنار او مي‌گذشت. نگاهي به او انداخت. فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.
    عصر آن روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي او، خبرنگار را شناخت. از او پرسيد كه بر روي تابلو چه نوشته است؟
    روزنامه نگار جواب داد: "چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم" و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.
    مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي خوانده مي‌شد: "امروز بهار است، ولي من نمي‌توانم آن را ببينم."

    -------------------------------------------------------------------------------- شرح حكايت
    وقتي كارتان را نمي‌توانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد. خواهيد ديد بهترينها ممكن خواهد شد. باور داشته باشيد هر تغيير بهترين چيز براي زندگي است. حتي براي كوچكترين اعمالتان از دل، فكر، هوش و روحتان مايه بگذاريد.
    M a H d I آنلاین نیست.

  3. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #23 2012/07/12, 02:52
    موز ممنوعه !

    در يك قفس پنج ميمون قرار دهيد.
    داخل قفس نردباني قرار داده و روي آن چند عدد موز بگذاريد.
    بعد از مدتي، يكي از ميمونها از نردبان بالا مي‌رود تا موز را بردارد.
    زماني كه ميمون به موز نزديك شد بر روي تمام ميمونها آب سرد بپاشيد.
    بعد از مدتي، يكي ديگر از ميمونها تلاش مي‌كند كه موز را بردارد. باز هم بر روي تمام ميمونها آب سرد بپاشيد.
    اين كار را چند بار تكرار كنيد. :-?

    خيلي زود خواهيد ديد وقتي يك ميمون به سراغ موز مي‌رود ديگر ميمونها سعي مي‌كنند جلوي آن را بگيرند. ديگر آب سرد نپاشيد.
    يكي از ميمونها را با يك ميمون جديد جايگزين كنيد.
    ميمون جديد موز را مي‌بيند و به سمت موز مي‌رود.
    ديگر ميمونها به آن ميمون حمله مي‌كنند و آن را كتك مي‌زنند.
    بعد از چند تلاش ديگر براي رسيدن به موز و كتك خوردن از سوي ديگر ميمونها، ميمون تازه وارد متوجه مي‌شود كه نبايد موز را بردارد.

    يكي ديگر از پنج ميمون اوليه را با يك ميمون جديد جايگزين كنيد.
    ميمون جديد نيز از نردبان بالا مي‌رود و كتك مي‌خورد. ميمون تازه وارد قبلي نيز در اين تنبيه شركت مي‌كند.
    دوباره سومين ميمون اوليه را با يك ميمون جديد عوض كنيد.
    ميمون جديد نيز از نردبان بالا مي‌رود و از بقيه ميمونها كتك مي‌خورد.
    دو تا از ميمونها كه ميمون تازه وارد را كتك زدند نمي‌دانند چرا به آن اجازه نمي‌دهند از نردبان بالا برود يا چرا در كتك زدن آن مشاركت مي‌كنند.
    بعد از جابجايي ميمون چهارم و پنجم با ميمونهاي جديد، تمام ميمونهايي كه بر روي آنها آب سرد پاشيده شده بود با ميمونهاي جديد جايگزين شده‌اند.
    با اين وجود، هيچ ميموني سعي نمي‌كند از نردبان بالا رود.

    چرا؟

    زيرا تا آنجايي كه آنها مي‌دانند هميشه هيمنطور بوده است.
    ------------------------------------------------------------------------

    شرح حكايت
    بدين شكل يك رفتار اجتماعي شكل مي‌گيرد.
    M a H d I آنلاین نیست.

  4. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #24 2012/07/12, 02:53
    كدام را سوار مي‌كنيد؟

    متن حكايت

    يك شركت بزرگ قصد استخدام يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه يك پرسش داشت. پرسش اين بود:

    شما در يك شب طوفاني در حال رانندگي هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس مي‌گذريد. سه نفر داخل ايستگاه منتظر اتوبوس هستند. يك پيرزن كه در حال مرگ است. يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است. يك خانم/آقا كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را داريد. شما مي‌توانيد تنها يكي از اين سه نفر را سوار كنيد. كدام را انتخاب خواهيد كرد؟ دليل خود را شرح دهيد.
    ____________________________
    پيش از اينكه ادامه حكايت را بخوانيد شما نيز كمي فكر كنيد.
    ___________________________
    قاعدتاً اين آزمون نمي‌تواند نوعي تست شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خودش را دارد.
    پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر حال خواهد مرد.
    شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً جان شما را نجات داده است و اين فرصتي است كه مي‌توانيد جبران كنيد. اما شايد هم بتوانيد بعداً جبران كنيد.
    شما بايد شخص مورد علاقه‌تان را سوار كنيد زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است هرگز قادر نباشيد مثل او را پيدا كنيد.
    از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند، شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
    سوئيچ ماشين را به پزشك مي‌دهم تا پيرزن را به بيمارستان برساند و خودم به همراه همسر روياهايم منتظر اتوبوس مي‌مانيم.

    --------------------------------------------------------------------------------
    شرح حكايت
    همه مي‌پذيرند كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در ابتدا به اين پاسخ فكر نمي‌كند. چرا؟

    زيرا ما هرگز نمي‌خواهيم داشته‌ها و مزيت‌هاي خود را (ماشين) از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهي‌ها، محدوديت ها و مزيت‌هاي خود را از خود دور كرده يا ببخشيم گاهي اوقات مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم.

    تحليل فوق را مي‌توانيم در يك چارچوب علمي‌تر نيز شرح دهيم: در انواع رويكردهاي تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار مي‌گيرد. در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدوديت‌هاي محيطي خود، استفاده مي‌كند و قادر نمي‌گردد از زواياي ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند. تفكر جانبي سعي مي‌كند به افراد ياد دهد كه در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و حسابي به مسائل نگاه كنند.

    در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم مزيت‌هاي خود را ببخشيم مي‌توانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم. شايد خيلي از پاسخ‌دهندگان به اين پرسش، قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را ببخشند تا همسر روياهاي خود را به دست آورند. بنابراين چه چيزي باعث مي‌شود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند. دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر نمي‌كنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول را كنار نمي‌گذارند. اكثريت شركت‌كنندگان خود را در اين چارچوب مي‌بينند كه بايد يك نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه مي‌توانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين باشند، درباره پاسخ فكر نكرده‌اند.
    M a H d I آنلاین نیست.

  5. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #25 2012/07/12, 02:54
    ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم با نيرنگي٬ حماقت او را دست مي‌انداختند. دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
    «اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»


    منبع: كوئيلو، پائولو.


    .
    .
    .
    .
    در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بده

    مشاهده لینک ها و تصاویر پس از ورود یا عضویت
    M a H d I آنلاین نیست.

  6. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #26 2012/07/12, 02:55
    مرد جوان و کشاورز

    مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود
    کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
    مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
    سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
    پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
    اما.........گاو دم نداشت!!!!

    زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.
    M a H d I آنلاین نیست.

  7. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #27 2012/07/12, 02:56
    روزي از روزها، در يكي از شركت هاي صنعتي مديري توانمند كار مي‌كرد كه آوازه "تصميم گيرنده سريع " را با خود يدك مي‌كشيد. هر زمان كه يكي از كارمندان آن شركت نزد اين مدير مي‌آمد و مشكلي را با او در ميان مي‌گذاشت، مدير توانمند ما در حالي كه با يك دست در جيب و يك دست زير چانه به سقف خيره مي‌شد، اندكي به تفكر مي‌پرداخت و سپس سريعاً و با اقتدار كامل پاسخ مثبت يا منفي خود را اعلام مي‌كرد به طوري كه كارمندان از اين همه اعتماد به نفس كه در رييس خود مي‌ديدند دچار شگفتي مي‌شدند.

    پس از گذشت چند سال ، با تصميمات و تدابير سريعي كه اين مدير اتخاذ مي‌كرد، شركت آنها عالي ترين مدارج پيشرفت را پيمود. داستانهاي زيادي در مورد توانايي مرموز تصميم گيري سريع اين مدير نقل مي‌شد و حتي كار به دخالت دادن نيرو هاي فوق طبيعي نيز كشيده شده بود. يك روز، رييس قسمت فروش شركت نزد او آمد و پس از ارائه طرحي از او خواست نظرش را در باره آن طرح بيان كند. مدير، پس از برانداز كردن آن طرح و پرسيدن چند سوال، اندكي به تفكر پرداخت و گفت: "طرح خوبي است، آن را به مرحله اجرا در آور". روز ديگري، از مدير در مورد وضعييت سالن غذا خوري شركت سوال شد و پيشنهاد گرديد كه محل آن به جاي ديگري تغيير يابد. اما مدير پس از طرح چند سوال ابراز داشت : "سالن در همان جايي كه هست باقي بماند".

    تصميم گيري سريع و موكد و بدون تاخير و هميشه جواب سريع و صريح دادن از خصوصيات برجسته مدير توانمند ما بود كه ساير مديران در مورد آن غبطه مي‌خوردند. سالها گذشت و آن شركت با مديريت آن مدير، پيشرفتهاي زيادي نمود تا اينكه يك روز زمان باز نشستگي او فرا رسيد. مدير جانشين كه از تواناييهاي مدير قبلي اطلاع كامل داشت از او خواست كه راز موفقيتش را با او در ميان بگذارد. مديرقديمي با كمال ميل حاضر شد كه رازش را برملا سازد. اين بود كه گفت: "راز كار من لوبياست" . مدير جديد كه كاملا گيج شده بود از او خواست كه مسئله را بيشتر توضيح دهد. به همين سبب مدير قديمي مقداري لوبيا از جيبش درآورد و پس از اينكه آنها را در اين دستش ريخت و دو باره در جيبش قرار داد گفت: "سالها قبل پي بردم كه اگر تصميم گيري در مورد مسئله اي را به عقب بياندازي آن مسئله بسيار بدتر و مشكل تر از قبل مي‌شود. اين بود كه من روشي را براي تصميم گيري سريع ابداع نمودم. روش من به اين ترتيب بود كه پس از تهيه مقداري لوبيا، آنها را در داخل جيبم قراردادم و هر زمان كه مجبور بودم در مورد سوالي جواب بله يا نه بدهم مقداري از آن لوبياها را به اندازه يك مشت بر مي‌داشتم و در داخل جيبم شروع به شمارش آنها مي‌كردم. اگر مجموع اين لوبياها عددي فرد بود جواب منفي و اگر مجموع آنها زوج بود جواب مثبت مي‌دادم ".

    مدير قبلي ادامه داد: "همانطوريكه مي‌بيني فرقي نمي كرد كه جواب من مثبت باشد يا منفي بلكه چيزي كه مهم بود اين بود كه جريان تصميم گيري به تعويق نيافتد. البته تصميمات من گاهي از اوقات غلط از آب در مي‌آمد و اين امري اجتناب ناپذير بود. اما، چه درست و چه غلط، تصميم گيري بايد هرچه سريعتر صورت پذيرد تا بتوان انرژي خود را صرف چيزهايي كه واقعاً اهميت دارند نمود". اين گونه بود كه مدير جديد نيز همراه با مقداري لوبيا داخل جيبش، پست مديريت را از آن مدير توانمند تحويل گرفت .....

    -------------------------------------------------------------------------------------------------
    شرح حكايت

    در اين حكايت در مورد اهميت تصميم گيري سريع و بموقع صحبت شده است. به نظر نويسنده علاوه بر درستي هر تصميم، اتخاذ تصميم بموقع نيز اهميت زيادي دارد بطوري كه با درستي تصميم برابري دارد. عدم تصميم بموقع بعضي اوقات از تصميمات صحيح ديرهنگام نيز بدتر است
    M a H d I آنلاین نیست.

  8. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #28 2012/07/12, 02:58
    دیوار شیشه ای ذهن

    یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
    تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
    ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.
    بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.
    دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت.

    میدانید چرا؟
    اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود.
    اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.


    ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند
    M a H d I آنلاین نیست.

  9. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #29 2012/07/12, 02:58
    می گویند برای تعمیر دیگ بخار یک کشتی عظیم بخاری از یک متخصص دعوت کردند.
    وی پس از آنکه به توضیحات مهندس کشتی گوش داد وسوالاتی از او کردبه قسمت دیگ بخار رفت، نگاهی به لوله های پیچ در پیچ کرد و چند دقیقه به صدای دیگ بخار گوش داد و چکش کوچکی را برداشت و با آن ضربه ای به شیر قرمز رنگی زد ...
    ناگهان تمام موتور بخار کشتی به طور کامل به کار افتاد وعیب آن برطرف شدو آن متخصص هم در پی کار خود رفت!
    روز بعد که صاحب کشتی یک صورتحساب هزار دلاری دریافت کرد متعجب شد و گفت که این متخصص بیش از پانزده دقیقه در موتورخانه کشتی وقت صرف نکرده است .
    آنگاه از او صورت ریز هزینه ها را خواست و متخصص این صورتحساب را برایش فرستاد :

    بابت ضربه زدن چکش 5./ دلار !
    بابت دانستن محل ضربه 5/999 دلار !!!

    نتیجه : آنچه شما را به نتیجه مطلوب می رساند الزاما نه تلاش و فعالیت سخت و طاقت فرسا که آگاهی و اطلاع از چگونگی انجام دقیق و درست کارهاست.
    بسیاری عمر خود را صرف بدست آوردن چیزهایی می کنند که شیوه کسب آن را نیاموخته اند.
    آنها با حالتی از تعجب و عدم رضایت از خود می پرسند : چرا زندگی مزد تلایشهایمان را نداده است در حالی که همه آنچه در توان داشتیم به کار برده ایم؟!

    موفقیت و رسیدن به اهداف و خواسته ها دارای اصول و قواعدی مشخص است و قبل از هر اقدامی باید از این اصول آگاهی پیدا کرد.
    زندگی به عمل همراه با علم وآگاهی جایزه می دهد و شما باید دقیقا بدانید که چه کارهایی ،در چه زمانی و با چه شیوه ای انجام دهید تا به نتایج مورد نظرتان دست پیدا کنید...
    M a H d I آنلاین نیست.

  10. تاریخ عضویت
    2012/02/18
    محل سکونت
    تهران
    سن
    34
    نوشته ها
    150
    پسندیده
    3
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    نوشته های وبلاگ
    1
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : داستانها و جکهای مدیریتی

    #30 2012/07/12, 02:59
    روزی کشور انگلستان اقدام به واردات قورباقه می‌کند و یک شرکت ایرانی هم هزار عدد قورباغه به آن کشور می‌فرستد. در فرودگاه نماینده شرکت انگلیسی مشاهده می‌کند که درب جعبه حاوی غورباقه‌های ایرانی باز است و از مسؤول تحویل‌دهی سؤال می‌کند که آیا تعداد آنها درست است یا خیر. مرد ایرانی پاسخ می‌دهد که می‌توانید آنها را بشمارید.
    مرد انگیسی پس از اطمینان از صحیح بودن تعداد قورباقه ها، با تعجب می‌پرسد که چطور حتی یک قورباقه هم در طول مسیر از جعبه بیرون نپریده است که در پاسخ می‌شنود:
    «اولا هیچ کدام از قورباقه‌های ایرانی حال پریدن ندارند، ثانیا اگر احیانا قورباقه‌ای هم قصد پریدن کند، سایر قورباقه‌ها، پاهای او را می‌گیرند و به پایین می‌کشند».
    راستی من و شما خیلی باید مواظب باشیم که در کار و زندگی‌مان مانند این قورباقه‌ها نشویم!
    M a H d I آنلاین نیست.

صفحه 3 از 9 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تست خازن الکترولیتی ( با قطب مثبت و منفی)
    توسط sinoohe در انجمن تجهیزات و ابزارآلات
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2016/02/06, 16:02
  2. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2013/04/22, 14:31
  3. میتی کمان کجایی؟
    توسط kashani در انجمن مطالب آزاد
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2012/08/28, 12:09
  4. سایتی برای کسب اطلاعات لوله و شیر الات صنعتی
    توسط mmr در انجمن پایپینگ، گازرسانی، آتش نشانی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 2012/01/25, 01:19
  5. وب سایتی جامع در زمینه سیستم های لوله کشی
    توسط omranenergy در انجمن مطالب تخصصی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 2011/06/26, 17:03

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •