بنام تو اي آرام جان






شود آیا که شبی بر دل من یار شوی؟
یار این خسته ی غمدیده ی بیمار شوی؟


سینه ی غم زده ام بهر تو سوزد همه شب
دل من آب شده کی تو پدیدار شوی؟


با کلافی بنشستم سر بازار رخت
کی تو ای یوسف من بر سر بازار شوی؟


همچو یعقوب شده دیده ام از درد فراق
کی به پیراهن خود نور شب تار شوی؟


هر که مشتاق تو شد گوشه ی چشم تو خرید
شود آیا که مرا هم تو خریدار شوی؟


ز غم غربت تو شام غریبان شده دل
چه شود گر تو مددکار دل زار شوی؟!


شعله ی خیمه ی آتش زده گوید که بیا
زائر بی کفنی بی سر و خونبار شوی؟!