همينكه از رخ خوبت نقاب مي افتد

طنين قلب زمان در شتاب مي افتد

سكوت خسته شب عاشقانه ميخواند

و ذهن آينه در پيچ و تاب مي افتد

از آسمان خدا پا به پاي هر قدمت

به احترام تو صدها شهاب مي افتد

كبوتران حرم را كجا گريزي هست

كه با ستيغ نگاهت عقاب مي افتد

چونان تو خوب و عزيزي كه خوب ميدانم

دهان عرش خدا نيز آب مي افتد

ميان عطر كلامت بهشت مي خندد

و جسم حيرت ما بي شراب مي افتد

به سايه سار تو حتي شكوه اين خورشيد

به قدر نقطه ن ( نون ) در حجاب مي افتد

تو خود دليل خودي كز حضور روشن تو

نگاه پرسش ما بر جواب مي افتد

امام حقي و صاحب زمان و ميداني

كه هر جدا زحقي در عذاب مي افتد .

( يا مهدي ادركني )