امروز با حافظ:

چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري

خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري
ز كفر زلف تو هر حلقه‌اي و آشوبي
ز سِحر چشم تو هر گوشه‌اي و بيماري
مروچو بخت من اي چشم مست يار به خواب
كه در پي است ز هر سويت آه بيداري
نثار خاك رهت نقد جان من هر چند
كه نيست نقد روان را بر تو مقداري
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تيره ‌راي شوي كي گشايدت كاري
سرم برفت و زماني به سر نرفت اين كار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاري
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي
به خنده گفت كه اي حافظ اين چه پرگاري