قاسم نعمتی

نام تو می برم خداراشکر
سائل این درم خداراشکر

در حریم تو مادرت زهرا
داده بال و پرم خداراشکر

منسبم گشته ازهمان اول
روضه خوان حرم خداراشکر

خورده ام جای شیر،حب تواز
سینه مادرم خدا را شکر

درعزای تو بال جبریل است
عرشه منبرم خدا را شکر

کمی از سوز ناله زینب(س)
دارد این حنجرم خدا را شکر

با تقید به روضه های تو
فاطمی(س) محورم خداراشکر

نه محرم که در تمام عمر
یا دتو مضطرم خدا را شکر

عاقبت با تنی به خون غلطان
ناز تو می خرم خدا را شکر

می شود دانه دانه اشکم
شافع محشرم خدا را شکر

از همان کودکی گرفتار
آل پیغمبرم خدا را شکر


فاسم نعمتی

انیس خاطر عاشق نگاه معضوق است
اسیر دام بلا در پناه معشوق است

اگر وصال میسر نشد یقین دارم
مزار سوخته دل بین راه معشوق است

دمی که شه پر پروانه سوخت دانستم
که این نشانه یک سوز آه معشوق است

به وقت گریه فقط لرزشی به شانه مبین
که شانه لحظه ی غم تکیه گاه معشوق است

به تاری از سر گیسو هزار دل ! چه عجب؟
که این ستون کمی از سپاه معشوق است

حسین کعبه ی عشق است و من به طوف حسین
به دین عشق خدایم اله معشوق است

اگر که تربت ما کربلا شود چه شود؟
که خاک کرببلا قتلگاه معشوق است

به سینه های محبان سلام باید داد
که قلب گریه کنان بارگاه معشوق است



قاسم نعمتی

بوی غم بوی جدایی بوی هجران می رسد
کربلا آغوش خود واکن که مهمان می رسد

ناقه ام در گل نشته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد

حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد

خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد

گو فرات بی مروت اینقدر هوهو مکن
کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد

کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد

در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد

کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد

قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست سلیمان می رسد

وای از هنگامه وصلی که یک نیزه سوار
روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد

من به محمل سربرهنه تو به روی نیزه ها
ناله واغربتا تا عرش رحمان می رسد


مجید خضرایی

در آسمان عشق شه مه لقا یکی ست
ارباب ما حسین یکی وخدا یکی ست

در بین دلبران دو عالم حسین ما
سلطان قلب ما صنم دلربا حسین ما

گرچه علی و فاطمه ومجتبی همه
هستند لیک نور دل مصطفی یکی است

تنها نه پیش ما که به نزد ائمه نیز
در حب و عشق خامس آل عبا یکی است

فطرس بیا که در همه عالم همانکه او
بخشد دوباره شهپر بال تو را یکی است

قرآن مدیحه گوی حسین است و زین سبب
تفسیر نور و کوثر و شمس و ضحی یکی است

آن سروری که پیش دو چشمان زینبش
آیات عشق خوانده سر نیزه ها یکی است

بین تمام تیره واولاد هل اتی
صدپاره تن فتاده به دشت بلا یکی است

بین تمام پادشهان آن شهی که او
گشته جدا سرش زجفا از قفا یکی ست

آن غیرت اللهی که به بازار و کوچه ها
شد دخترش اسیر عدوی دغا یکی است

کعبه عزیز و بیت ومنا و حرم شریف
اما میانشان به خدا کربلا یکی است

دعبل مگو غمت به کس دیگری که چون
ارباب خوب و مظهر لطف و وفا یکی است





مجید خضرایی

خدای کعبه عزادار سیدالشهداست
مسیح واله وبیمار سیدالشهداست

کلید هفت بهشت خدای حی احد
بدست نوکر دربار سیدالشهداست

چو آیه های خدا تازه است روضاتش
که این حقیقت اسرار سیدالشهداست

شهید او چو نماز است و کشته ی عبرات
که دین تجلی رفتار سیدالشهداست

بروی نیزه به فکر نجات امت بود
ملک به حیرت کردار سیدالشهداست

بروز حشر دلیل شفاعت زهرا
دو دست قطع علمدار سیدالشهداست

علی به حال رکوع و حسین او بی سر
بداد خاتم و این کار سیدالشهداست

تمام آبروی دعبل حزین این است
که دل شکسته زاشعار سیدالشهداست



مجید خضرایی

ارض وسما واله از مردی وایثار تو
عقل جنون یافته در عجب از کار تو
بر سر ما سایه ی رحمت تو مستدام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


جام بلا را به دست داشته ای از الست
رفتی واز بار غم قامت زینب شکست
دخترک بر سر ناقه ی عریان نشست
میرسد آوای غم از سر هر کوی وبام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


بین تو زینبت نیزه شده فاصله
بوسه به دستش زده جای رد سلسله
در پی راست کند موی کنان هروله
خوانده به بند بلا وجهه ی بیت الحرام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


گشته حرم غرق در دلهره واضطراب
کرده پریشان حرم سوز نوای رباب
جای عمو دشمنش داده به او مشک آب
یاد علی اصغرش کرده دل تنگ مام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


ای که ذبیح الله نسل خلیلی بیا
صورت زینب شده طعمه ی سیلی بیا
ستر رخ او شده جوهر نیلی بیا
تا که بپوشد رخ از چشم ونگاه حرام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام



اجر جسارت به تو کیسه ی گندم شده
زینب تو باسرت غرق تکلم شده
در دل صحرا گلی از حرمت گم شده
خار مغیلان شده سایه ی بنت الامام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


عشق زایثار عاشقی آموخته
ارض و سماوات از ماتمت افروخته
دیده گشا دامن دخترکت سوخته
خون چکد از گوش آن دخترک تشنه کام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


پاره بدن پیکر اکبر تو دیدنیست
بر سر نیزه سر اصغر تو دیدنیست
صبر ورضای دل خواهر تو دیدنیست
بر سر نی خوانده ای آیه ی عشق وقیام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


دشمن تو میکند هلهله و همهمه
خواهر تو میکند با سر تو زمزمه
دیده گشا آمده مادر تو فاطمه
حجت حق بعد از این گشته به عالم تمام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام


سرور بی سر چرا نیزه شده منزلت
خون شده از ماتم قاسم واکبر دلت
با کرم خود بخر آبروی دعبلت
پادشهی و منم بر سر کویت غلام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام



مجید خضرایی

زیباتر از نگاه تو قاتل نمیشود
توفیق بی دعای تو حاصل نمیشود

در اول نماز به تو میدهم سلام
بی تو نماز و نافله کامل نمیشود

تو کیستی که گریه نمودن برای تو
تنها عبادتی است که باطل نمیشود

حتی جماد از غم تو خون گریسته
هرگز غم تو کهنه و زائل نمیشود

پیش از عزا و گریه به یاد غریبیت
بر انبیا ملائکه نازل نمیشود

داغت چه کرده با دل سوزان فاطمه
آن دل دگر به سینه ی او دل نمیشود

جز بر کسی که سوخته از سوز کزبلا
فیض عظیم فاطمه شامل نمیشود

بالاتر از تصور عقل است عشق تو
دیوانه ی نگاه تو عاقل نمیشود

دیوانه ی تو دل زده بر موج حادثات
مستغرق غم تو به ساحل نمیشود

جز حضرت کریم تو ای پادشاه عشق
شاهی پناه دعبل سائل نمیشود


مجید خضرایی

فرشتگان به بلندای باورت نرسند
به عشق و شور به یک مویی از سرت نرسند

اگر همه عرفا را کنیم یک جا جمع
به پای یک سر موئی ز اصغرت نرسند

تمام خیل شهیدان به روز رستاخیز
به اوج رتبه ی سقای لشکرت نرسند

به حسن خلق و به حسن جمال صد یوسف
به پای حسن و کمالات اکبرت نرسند

خدا گواست که در صبر ساره ومریم
به اوج صبر ومواسات خواهرت نرسند

تمام ماتم عالم اگر که جمع شود
به یک کبودی رخسار دخترت نرسند

تو کیستی که به نور و صفا حواریون
به شان قرب الی الله نوکرت نرسند

پیمبران خداوند هم به خلد برین
بدون اذن به دربار و محضرت نرسند



مجید خضرایی

روح آزادگی ماست ابا عبدالله
همه ی بندگی ماست ابا عبدالله

آن سرزلف که بر نیزه پریشان گشته
راز شوریدگی ماست ابا عبدالله

ما نمک خورده ی این سفره ی عالم گیریم
کهف بیچارگی ماست ابا عبدالله

در دل محشرو در وحشت آن روز عظیم
فکر آوارگی ماست ابا عبدالله

آنکه آموخته مارا که به هر حال ومقام
عزت ما سادگی ماست ابا عبدالله

دعبل خسته مخور غصه که در این ایام
شاهد خستگی ماست ابا عبدالله

مجید خضرایی

عشق حسین حد وانتها نپذیرد
حال جنون دلم شفا نپذیرد

عشق حسین حد وانتها نپذیرد
حال جنون دلم شفا نپذیرد

محرم محرم کجا ومنت مرهم
درد دل عاشقان دوا نپذیرد

گر بپسندی شما خدا بپسندد
گر نپذیری شما خدا نپذیرد

عشق تو تنها ملاک رد وقبول است
بی توخدا هیچ بنده را نپذیرد

گر بدهندم مرا امارت عالم
بی تواگر باشد این گدا نپذیرد

من به ملامت کنندگان چه بگویم
دل که پر از کینه شد صفا نپذیرد

سنگ در میکده جلا بگرفته
سنگ دل مدعی جلا نپذیرد

هیچ بهشتی نمانده بعد غم تو
نوکر تو غیر کربلا نپذیرد





مهدی عبدالکریمی

هر لحظه در مصیبت تو گریه میکنم
بارانم و به غربت تو گریه میکنم

گاهی مرید گریة یعقوب میشوم
از شدت مصیبت تو گریه میکنم...

یک شب بدون گریه نخوابیده چشم من
در حسرت زیارت تو گریه میکنم

شب ها ز سوز مقتل تو آه میکشم
تا صبح سر به تربت تو گریه میکنم

ای تکه تکة لب خشکیده ات، دلم
بر قصه شهادت تو گریه میکنم

حتی عدو به لطف عمیمت امید داشت
از این همه محبت تو گریه میکنم

فردا که چشم امت جدت به سمت توست
... بر جلوة قیامت تو گریه میکنم

خواندی به روی منبر نی... کهف و الرَّقیم!
یک عمر بر تلاوت تو گریه میکنم





مجید خضرایی

ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
کی میشود نظر به من بی بها کنی

ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
کی میشود نظر به من بی بها کنی

کی میشود مرا چو شهیدان راه خود
بی قیل وقال و مخلص وبی ادعا کنی

از این قمار پوچ زمانه دلم گرفت
کی میشود زدام غرورم رها کنی

تا درد هست ناز طبیبان خریدنیست
هرگز نخواهم از تو که دردم دواکنی

آنگونه ام بساز که همراه مادرت
با دیدن غلامی من هم صفا کنی

باشد مگر میان قنوت نماز خود
قدری هم از برای دل من دعا کنی

از بهر آنکه بنده ی خوب خدا شوم
کافی ست راهیم بسوی کربلا کنی

مسعود اصلانی

شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچه بی انتها نشست و گریست

دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر نا کجا نشست و گریست

فدای مستمعی که دو دست بر پهلو
از ابتدای همه روضه ها نشست و گریست

میان کوچه سینه زنی دو دست ادب
به یاد داغ تو بر سینه ها نشست و گریست

گمان کنم که در آن روز پر بلا خورشید
چو دید روی زمین ماه را نشست و گریست

همینکه دختر خورشید را عدو می برد
ه روی نیزه سری بی صدا نشست و گریست

سوال میکنم از او که خواهرش زینب
به زیر کعب نی اش مثل ما نشست و گریست

منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون