مجید لشگری

به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را
نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را

فراگرفت دو دریای سرخ از سر شوق
به وسعت گل رویش کران و ساحل را

لهوف پرپر خود را ورق ورق می خواند
مرور کرد به همراه او مقاتل را

برای اینکه ببوسد تمام هستی خویش
زدود از آینه ی دل غبار حائل را

فقط به پهلو و پایش اشاره کرد و نکرد
حدیث نخوت شلّاق را سلاسل را

هر آنچه را که شنیدند پیش رویش دید
جراحت لب و دندان و زخم قاتل را

چه گیسوان سپید و چه گونه های کبود!
کسی به طفل ندید اینچنین شمایل را

نگاه جاری بابا به حرف آمد و گفت:
سه ساله با چه توان طی کند فواصل را؟!

منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون