مجید رجبی

با سرشکت شد دلم دربین مژگانت اسیر
بیش از این با اشک برمن راه میدان را مگیر

خوب میدانم که قبل از رفتنم جان میدهی
رنگ رخساره خبر ها دارد از سر ضمیر

خواهرا درپیش چشمانم به خود لطمه مزن
ای گل روی تونازکتر زگلبرگ حریر

خواهشی دارم بیاو بر غم من صبر کن
راه را بگشا به رویم سد مکن برمن مسیر

لحظه های آخراست و مادرم چشم انتظار
سینه ام تنگ است خواهر لحظه ها دیراست دیر

پیش پای مرکبم کمتر بزن برسینه ات
دورکن ازپیش چشمان من این طفل صغیر

میروم اما پریشانم پریشان توام
بیش از با اشک بر من راه میدان را مگیر

منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون