همه کسانی که با او کلاس داشتند همیشه از جدیت و چهره مصمم وی در تدریس سخن می گفتند. از امتحان هایش شاکی بودند و می هراسیدند. اما در عین حال عاشق درس استاد بودند.
درس دادنش شیوه حالی کردن بود. خودم سر کلاس ایشان حاضر بودم. ترمودینامیک 2 را با او برداشتم. البته چند سالی از آن موقع ها می گذرد. ولی آوازه استاد ذکر لبخند خانه دانشجویی ها بود.
در تگزاس دکترا گرفته بود و همه می دانستند که خیلی با سواد است. بسیار بسیار متین و با شخصیت بود و علیرقم چهره به ظاهر جدی که داشت قلبی خالی از هر نوع کینه و آلایش داشت. او یکی از بهترین اساتید برنامه نویسی فورترن، سی اف دیريال فلوئنت، گمبیت و سایر نرم افزارهای مهندسی مکانیک در تمام ایران بود. افتخار می کردم که به چهره او از این فاصله نزدیک نگاه می کنم و به عنوان استادم پای درسش نشسته ام. همه جا تعریفش را می گفتم و با افتخار نامش را می بردم.
روزی را به خاطر دارم که سر کلاس می گفت فلانی اگر این مسئله را حل نکنی از پنجره می اندازمت پایین! آن روز را به خاطر دارم که به جای استاد دفتر حضور و غیاب را گرفتم و شروع به خواندن اسامی کردم. در آن کلاس جدی هر اسمی را که می خواندم کلاس قهقهه کنان همراهیم می کرد تا جایی که لبخند استاد هم هویدا شد و من فقط اسم ها را می خواندم فقط اسم و البته شهرت.
استاد اما امروز شنیدم که مدتی است بار سفر بسته است و با همه زحماتی که در بار فانی کشیده بود به دیار باقی شتافته و رفت. و یقینا شاگردان و دست نوشته ها و آثاری که از او به جا مانده اند باقیات صالحات او خواهند بود. خیلی یکه خوردم. کاش بار دیگر استاد را می دیدم. دلم می خواست از ته دل آزادانه فریاد بزنم. خبرش را یکی از بچه های عضو پورتال امروز عصر به من داد. نمی دانستم چه بگویم... فقط گفتم، آه. و او راهنمایم شد و گفت فقط برایش فاتحه ای بخوان و استاد را مهمان کن.