علی اکبر لطیفیان
خبر پیچید که سقا به هم پیچید
کنار خیمه ها آقا به هم پیچید
قمر افتاد و پشتش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا به هم پیچید
سرش از سر بلندی بود،بالا بود
عمود آن قدرها زد تا به...
نوع: ارسال ها; کاربر: norasteh
علی اکبر لطیفیان
خبر پیچید که سقا به هم پیچید
کنار خیمه ها آقا به هم پیچید
قمر افتاد و پشتش آفتاب افتاد
همین جا بود عاشورا به هم پیچید
سرش از سر بلندی بود،بالا بود
عمود آن قدرها زد تا به...
سید مهدی شفیعی
افتاده بود در تب کشف و شهود دست
وقتی که برد در نفس گرم رود دست
با دست پر اگرچه به ساحل رسید رود
دریا کشید از عطش سرخ رود دست
دریا گرفته بود مسیر حرم ولی
افتاد پیش برق نگاه...
علی اکبر لطیفیان
تا می شود زچشمه توحید جوگرفت
ازدست هرکسی که نباید سبوگرفت
توآبی وبه آب تورا احتیاج نیست
پس این فرات بودکه باتو وضوگرفت
کوچک نشد مقام تو نه...تازه کربلا
باآبروی ریخته ات...
وحید قاسمی
عاشق اگر شدم، اثر چشم های توست
اصلاً تمام زیرِ سرِ چشم های توست
دلهایِ سنگ را به نگاهی طلا کنی
این کیمیاگری هنر چشم های توست
باید غزل، قلم به دواتِ عسل زند
حالا که صحبت...
محسن عرب خالقی
عطش از خشکی لب های تو سیراب شده
آب از هرم ترک های لبت آب شده
بعد از آن که تو لب تشنه عطش را کشتی
تشنه لب ماندن ساقی همه جا باب شده
بعد افتادن عکس تو در آیینه ی آب
برکه از...
نادر حسینی
اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد
هوای دخترکی را ولی عمو دارد
دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند
که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد
عمود خیمه ی من بعد رفتنم بکشید
وداع آخر سقا چقدر...
نادر حسینی
از شط خبر رسیده که سقا نیامده
ماه منیر خیمه زصحرا نیامده
هرگز کسی که تیغ کشد بر تو ای عمو
تا این زمان هنوز به دنیا نیامده
تیر سه شعبه ای و عمودی و نیزه ای
با خود ببر که حرمله...
قاسم نعمتی
برسر نعش گل ام بنین (س) غوغا شد
همه گفتند:حسین بن علی(ع) تنها شد
تاکه حیرت زده دردشت دو دستت دیدم
گفتم ازیوسف من یک اثری پیدا شد
صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله ها
این چه...
قاسم نعمتی
تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم
پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم
من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی
بوسیدن دستان تو شد افتخارم
سلطانی ام در کربلا از توست عباس
در سایه ی قد تو ،...
احمد علوی
این دشت ندیده است بهارانی از این دست
بر سینه خود نم نم بارانی از این دست
از کوه بپرسید چه آمد به سر ماه
در ساحل امواج خروشانی از این دست
بر پهنه این خاک عطشناک وزیده است
ناگفته...
سید حسن رستگار
آمد رسید بر سر رعنا جوان خویش
خون شد دلش به دیدن جان داده جان خویش
بشکسته دیدساغر در خون فتاده را
صد پاره دید پیکر روح و روان خویش
زانوی عرشیش به زمین خورد ناگهان
بی جلوه...
مریم حقیقت
با آسمان قسمت بکن بال وپرت را
بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه های گمشده راز رشیدی ست
یعنی تصور کن علی اکبرت را
شیون مکن لیلای مجنون،این بیابان
باید بنوشد خون پاک همسرت را
علی اکبر لطیفیان
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
گفتی علی ونیزه دهان توراگرفت
ازبسکه دراذان تو اسرار...
علی اکبر لطیفیان
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها...
نوید اسماعیل زاده
به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود
تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است
یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است
پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید...
قاسم نعمتی
گیسو به باد می دهی و دلبری علی
پادر رکاب می زنی و محشری علی
ابرو نهان کن از نظر خیره حسود
آیینه دار صورت پیغمبری علی
قامت مگو قیامت زهراست قامتت
از بس که قد کشیده ای و...
حسن لطفی
خواهم که بوسه ات زنم اما نمی شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی شود
لب را به هم بزن و نفس زن که هیچ چیز
شیرین تر از شنیدن بابا نمی شود
این پیرمرد بی تو زمین گیر می شود
بی شانه ی تو...
محسن کاویانی
کوفیان منتظر و در صدد آزارند
نکند داغ تو را روی دلم بگذارند
پسرم خیمه همین جاست مرا گم نکنی
پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند
پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی
این جماعت همه از اسم...
هادی جانفدابگو که یک شبه مردی شدی برای خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده به همه چه قیامتی هستی
و باز در پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همه مردها به پای...
شهید غلامعلی رجبی
هر کی گوشش به سخن های منه
دیگه از تشنگی فریاد نزنه
هر چی یار داشته بابا فدا شده
بچه ها دیگه بابا تنها شده
بابای ما دیگه سقا نداره
رفته و برای ما آب بیاره
علی اکبر لطیفیان
همین که دو تایی به میدان رسیدند
روی دست خورشید،شش ماه دیدند
به والله کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
سرش را روی شانه بالا گرفته ست
کسی را به این سر بلندی...
امیرحسین محمودپور
چه کرده عدو با تو و حنجرت؟
که خون کرده قلب من و مادرت
چه کرده سه شعبه گلوی تو را
که پاشیده گردیده سرتاسرت
تو رفتی نگفتی که بعد از تو من
چه باید کنم با تو و پیکرت؟
یا بن خیر النساء خداحافظ
در پناه خدا ، خداحافظ
تو هنوزم مرا نبوسیدی
پدر تشنه ها خداحافظ
دست کم می شود مرا ببری
مرد بی انتها خداحافظ
خواهشی قبل بُردنم دارم
باسر حوتی
ید موسی و مسیحائی عیسی دارد
نفس تیغ کفش معجز احیاء دارد
حسنی زاده ولی ابن حسینش گویند
این حسینی حسنی رزم تماشا دارد
ضربه ای می زند و هیمنه ها می شکند
" قاسم" بن الحسن اسمی که...
زهرا بشری
موحداین بار طوفانی به سوی دشت، عازم بود
سهم حسن از کربلا، غوغای قاسم بود
عطر مدینه لا به لای گیسوانش داشت
از بچه های کوچه های آل هاشم بود
از روز تشییع پدر تا کربلا بارید
باران...