دوره سردخانه فریونی   دوره بویلر و مشعل   دوره سررخانه آمونیاکی  دوره چیلر جذبی      دوره چیلرتراکمی   دوره کولرگازی اسپلیت
 
نمایش نتایج: از 1 به 2 از 2

موضوع: اشعار شب پنجم محرم

  1. تاریخ عضویت
    2011/05/23
    نوشته ها
    333
    پسندیده
    5
    مورد پسند : 7 بار در 7 پست
    نوشته های وبلاگ
    41
    میزان امتیاز
    0

    اشعار شب پنجم محرم

    #1 2012/11/22, 10:40
    حاج غلامرضا سازگار(مثنوی)

    شمع‌ها از پای تا سر سوخته

    مـانده یک پروانه ی پر سوخته

    نـام آن پـروانه عبـدالله بـود
    اختری تـابنده‌تر از مـاه بود

    کرده از اندام لاهوتی خروج
    یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج

    خون پاکش زاد و جانش راحله
    تـار مـویش عالمی را سلسله

    صـورتش مـانند بابا دلگشــا
    دست‌های کوچکش مشکل‌گشا

    رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش
    آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش

    مجتبـایی بــا حسین آمیـخته
    بر دو کتفش زلف قاسم ریخته



    از درون خیمه همچون برق آه
    شـد روان با ناله سوی قتلگاه

    پیش رو عمـو خریدارش شده
    پشت سر عمـه گرفتارش شده

    بـر گرفته آستینش را بـه چنگ
    کای کمر بهر شهادت بسته تنگ!

    ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو
    ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو

    کودک ده سالـه و میـدان جنگ
    یک نهال نازک و باران سنگ

    دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر
    شیر اگـر خواهد زند او را به تیر

    تو گل و، صحرا پر از خار و خس است
    بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است

    با شهامت گفت آن ده ساله مرد
    طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد

    بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است
    بـا عمو مـردن کمال زندگی است

    تشنگی با او لب دریا خوش است
    آب اگر او تشنـه باشد، آتش است

    بــوده از آغــاز عمـرم انتظار
    تـا کنم جـان در ره جانان نثار

    جـان عمه بود و هستم را مگیر
    وقت جانبازی است دستم را مگیر

    عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام
    آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام

    ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید
    آستیـن از پنجه زیــنب کــشید

    تیر گشت و قلب لشکر را شکافت
    پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت

    دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه
    تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه

    تــا نیایـد دست داور را گـزند
    کرد دست کوچک خود را بـلند

    در هــوای یـاری دستِ خـدا
    دسـت عبـدالله شـد از تن جدا

    گفت نه تنها سر و دستم فدات
    نیستم کـن ای همـه هستم فدات
    !
    آمدم تا در رهت فـانی شوم
    در منـای عشق قربـانی شوم

    کاش می‌بودم هزاران دست و سر
    تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر

    قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد
    ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد

    تو سلامت، گرچه ما را سر شکست
    دست ساقی باز اگر ساغر شکست

    ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت
    دســت عبــدالله وقـف دامنـت

    چون به پاس دست حق از تن جداست
    دست ما هم بعد از این دستِ خداست

    هر که در ما گشت، فانی ما شود
    قطره دریایی چو شد، دریا شود

    تا دهم بر لشکر دشمن شکست
    دست خود را چون عَلم گیرم به دست

    بــا همین دستم تو را یاری کنم
    مثــل عبّــاست علـمداری کنم

    بــود در آغوش عمّش ولوله
    کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله

    تیر زهرآلود با سرعت شتافت
    چون گریبان حنجر او را شکافت

    گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد
    مرغ روحش از قفس پرواز کرد

    بــا گلوی پاره در دشت قتال
    شه تماشا کرد و او زد بال بال

    همچو جان بگْرفت مولا در برش
    تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش

    گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش
    اشک «میثم» باد وقفِ دامنش


    منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون

    ویرایش توسط norasteh : 2012/11/22 در ساعت 10:55
    مجری تاسیسات ساختمانی و صنعتی
    norasteh آنلاین نیست.

  2. تاریخ عضویت
    2011/05/23
    نوشته ها
    333
    پسندیده
    5
    مورد پسند : 7 بار در 7 پست
    نوشته های وبلاگ
    41
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اشعار شب پنجم محرم

    #2 2012/11/22, 10:41
    احسان محمودپور

    از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد

    پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

    می‌کرد حس بزرگی بار گناه خویش
    می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

    در برزخ ِ میان بهشت و جهنّمش
    می‌کرد شوق عفو الهی مصمّمش

    سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت
    گویا هزار کفش تعلّق به‌ پای داشت

    اما به شوق یافتن نور نشأتین
    یعنی خدای طور تجلّای عالمین،

    پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد
    یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد


    می‌کرد مشق دیگری از قاف و شین و عین
    در محضر نگاه رحیمانه‌ی حسین (۱)

    شوق وصال در دل بال و پرش شکفت
    اقرار را بهانه‌ی پرواز کرد و گفت:

    سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته‌ام
    آقا! منم کسی که به تو راه بسته‌ام

    حالا ولی به سوی شما باز گشته‌ام
    یعنی که من به سمت خدا بازگشته‌ام

    تا سرنوشت دائمی‌ام را عوض کنم
    بگذار با تو زندگی‌ام را عوض کنم

    هم‌ارتفاع رحمت تو نیست آه من
    آبی نمانده است به روی سیاه من

    آیینه‌ی خدای منی در برابرم
    خون مرده بود در دل رگ‌های باورم

    اما نگاه لطف شما راه را گشود
    لطف جناب مادرتان زنده‌ام نمود

    ای آخرین پناه همه ناامیدها!
    «دارم به اشک بی‌اثر خود امیدها» (۲)

    ای شاه‌راه قرب الهی ولای تو!
    «شرمندگی»‌ست سهم من از کربلای تو


    باید کشید سختی راه کمال را
    خوف و رجاء نور جلال و جمال را

    جایی که راه کشتی امّید ما گم است
    وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است

    باید نبود در غم بود و نبود خویش
    باید به دست او بسپاری وجود خویش

    او مظهر تمامی اسماء کبریاست
    فطری‌ترین صدای طپش‌های قلب ماست


    فرمود شاه عشق به حرّ سپاه خویش:
    ای بی‌خبر ز ارزش والای آه خویش!

    ای بی‌خبر ز ماهیت باده‌ی «ألست»!
    پنداشتی که راه مرا لشکر تو بست؟!

    تدبیر امر عالم ایجاد، کار ماست
    خلقت، تمام‌قد همه در اختیار ماست

    فیض «وجود» منحصر ذات کبریاست
    اشراق آفتاب وجود از مسیر ماست

    در خرمن وجود تو برق از نگاه ماست
    ای بی‌خبر! سپاه شما هم سپاه ماست

    وقتی مقام «صبر» و «رضا» راه ما گرفت
    در اولین مکالمه چشمم تو را گرفت

    اینجا حضور آینه‌بندان جلوه‌هاست
    کرببلا مکانت تأویل واژه‌هاست

    «حر» بودی و به اصل خودت بازگشته‌ای
    «تو»، «ما» شدی به وصل خودت بازگشته‌ای

    وقتی جواب آینه‌ها غیر سنگ نیست
    عاشق اگر شکسته نباشد قشنگ نیست (۳)

    حالا که عاشقانه خودت را شکسته‌ای
    حالا که راه توبه‌ی خود را نبسته‌ای

    از ما رواست حاجتِ تا او رسیدنت
    همراه ما به سمت خدا پرکشیدنت

    وقتی کسی ز بند خود آزاد می‌شود
    بالِ و پر شکسته‌اش آباد می‌شود

    پاک از هر آن‌چه جاذبه‌ی خاکی‌ات کنم
    پر باز کن که طائر افلاکی‌ات کنم

    پر باز کن که کنگره‌ی عرش جای توست (۴)
    «آزادگی» مکانت کرببلای توست


    ۱. دعای ندبه: ...و أنظر إلینا نظرة رحیمة
    ۲. صائب
    ۳. محمد سلمانی: بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست / باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
    ۴. حافظ: تو را ز کنگره‌ی عرش می‌زنند صفیر / ندانم‌ات که در این دام‌گه چه افتاده‌ست

    منبع: کاروان تاریخی شعر آیینی زیتون
    مجری تاسیسات ساختمانی و صنعتی
    norasteh آنلاین نیست.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندي ها (Bookmarks)

علاقه مندي ها (Bookmarks)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •